Friday, August 21, 2015

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

http://www.ytpak.com/watch?v=NKD7aCdIMlQ

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم

(Saadi)

With my dying breath, I’m wishing for you.

I give my life in hopes I may be dirt on your doorstep.

Dawn of Judgment Day, when I lift my head from dust,

I rise at your word, I go searching for you.

When the beauties of both worlds convene,

I gaze only at you, enslaved to your face.

If I sleep a thousand years in the abode of nothingness,

I will awaken from timeless slumber, alert, at the smell of your hair.

I speak not words of sermon; I smell not the rose of Paradise;

I seek not the beauty of the nymph; I rush towards you alone.

I drink not heaven’s wine from the cupbearer’s hand.

What need have I of wine when intoxicated by your face?


translation by: Michelle Quay

No comments:

Post a Comment