Friday, August 21, 2015

شعر از رازق فانی



همه جا دکان رنگ است همه رنگ ميفروشد
دل من به شيشه سوزد همه سنگ ميفروشد
به کرشمه يی نگاهش دل ساده لوح ما را
چه به ناز ميربايد چه قشنگ ميفروشد
شرری بگير و آتش به جهان بزن تو ای آه
ز شراره يی که هر شب دل تنگ ميفروشد
به دکان بخت مردم کی نشسته است يارب
گل خنده ميستاند غم جنگ ميفروشد
دل کس به کس نسوزد به محيط ما به حدی
که غزال چوچه اش را به پلنگ ميفروشد
مدتيست کس نديده گهری به قلزم ما
که صدف هر آنچه دارد به نهنگ ميفروشد
ز تنور طبع فانی تو مجو سرود آرام
مطلب گل از دکانی که تفنگ ميفروشد

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

http://www.ytpak.com/watch?v=NKD7aCdIMlQ

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم

(Saadi)

With my dying breath, I’m wishing for you.

I give my life in hopes I may be dirt on your doorstep.

Dawn of Judgment Day, when I lift my head from dust,

I rise at your word, I go searching for you.

When the beauties of both worlds convene,

I gaze only at you, enslaved to your face.

If I sleep a thousand years in the abode of nothingness,

I will awaken from timeless slumber, alert, at the smell of your hair.

I speak not words of sermon; I smell not the rose of Paradise;

I seek not the beauty of the nymph; I rush towards you alone.

I drink not heaven’s wine from the cupbearer’s hand.

What need have I of wine when intoxicated by your face?


translation by: Michelle Quay

Wednesday, August 12, 2015

My life

The battles I won
The ones I lost
Those that I did not fight
And that one too!
I died a little in all of them.

Last night, I saw my pain
Looking into my eyes
From that dark corner of the room
It was looking at me
I smiled back
And it smiled a little too!

Avoid Boring People


Let's be strangers again...